بعد از اینکه مسیله های فیزیک رو حل کردم دفترو بستم...یه نگاه به گوشیم کردم یه اس داشتم..

از طرف: خل و چل..

مهشید امروز با محراب و علیرضا میریم بیرون 6 دم درتونیم اماده باشیااااااااااااااااا...

ساعت 3 بود درسام تموم شده بود..

(صدای در)

-بیا تو..

مامان:مهشیدی درسات تموم شد؟

-اره مامان امروز قراره با عاطی و محراب و دوسته محراب بریم بیرون احتمالا قراره من با دوسته محراب دوست شم..

مامان:باشه برو ولی 8 خونه باش بابات میخواد یه موضوع مهم بگه..

-باشه

از اتاق رفت بیرون رفتم حموم ساعت 4 بود اومدم موهامو فر کردم ارایش کردم هوا سرد بود یه بوت مشکی تا زانو پوشیدم با شال و شلوار و کیف و پالتو مشکی براق کیفو از رو تخت برداشتم ساعت 5.55 بود از مامانم خدافظی کردم و سوار اسانسور شدم...

رسیدم پایین یه 206 صندوق دار مشکی دم در وایساده بود محراب و عاطی پشت بودن رفتم نشستم جلو...

-سلام..

محراب:سلام خواهری

عاطی:چقد دیر کردیییییییییییی

علیرضا:سلام خوبی؟

-مرسی... به موقع اومدم دیهههههه حالا کجا میریم؟

عاطی:کافی شاپ 2 تا خیابون بالاتر..

-اوکی بریم خوبه.

بعد از اینکه محراب و عاطی قهوه هاشون تموم شد دو تایی رفتن دور دور...

و منو علیرضا تنها شدیم

سوال:

با علیرضا دوست میشم؟

برنده صاحب یک فروند مورچه میشود.