قسمت شانزدهم داستان لبخند شکسته
طبقه معمول همه خواب بودن!!![]()
قرار بود فردا صبح با دانیال برم مدرسه![]()
ذوق داشتم ![]()
گوشیو برداشتم تا به ارزو اس بدم بگم قراره فردا صبح کنسل میشه
عاخه قرار بود با هم بریم مدرسه![]()
اس دادم:
شلام نکبته من
من فردا باهاتون نمیام
با یکی دیگه قراره بیام مدرسه ![]()
بابای![]()
ارزو ج داد:
شلام فرشید جونم![]()
باشه نیا به درک![]()
شب خوش شب به خیر بوووووووووووووس خدافظ![]()
فردا صبحش ساعت 7 بود از خوابه ناز بیدار شدم...![]()
![]()
تا حاضر شمو لباسامو عوض کنم ساعت شد 7.30![]()
همون موقع دانیال زنگ زد....![]()
-بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟![]()
+فرناز حاضری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟![]()
-بله که حاضرم الان میام پایین...![]()
+باشه بدو منتظرم![]()
کیفمو وسایلمو برداشتم از خونه رفتم بیرون سواره اسانسور شدم![]()
اول صبح چشمم به جناله پسره همسایه روشن شد![]()
![]()
یاشار....![]()
میخواستم از اسانسور بیام بیرون دیدم ضایع است...
-سلام...![]()
یاشار:سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام چطوری خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-ممنون مرسی...![]()
دوباره اقا شروع کرد به حرف زدن...![]()
(طبقه ی همکف...
)
من در اون لحظه:
![]()
-صبحتون بخیر خدافظ...![]()
یاشار:خدافظ
از در مجتمع بیرون رفتم دیدم ماشینه دانیال دمه مجتمع وایساده...![]()
رفتم سمته ماشین
درو باز کردمو نشستم...![]()
-سلام![]()
+سلاااااااااااام![]()
(با هم دست دادیم![]()
)
+چطوری خوبی؟؟؟؟؟![]()
-مرسی تو خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
+بله خوبم![]()
-نقشه تموم شد؟
-
نه باووووووو حالا حالا ها تموم نمیشه![]()
-چرا خیلی سخته ینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+سخت که نع! ولی خب طول میکشه...
2 بار دیگه باید بیام مدرستون بعدش نقشه رو تحویل میدم![]()
-اوهووم امروز میخوای بیای کلاس ما؟![]()

+احتمالا...![]()
-بیایاااااااااااااااااااا حتما بیاااااااااااااااااااااااااا یه زنگمون میپره
بعدم...![]()

+بعدم چی؟؟؟؟؟؟؟؟![]()
-هیچی![]()
+بگوووووووووووووو![]()
-![]()
+بگو دیگه عزیزم![]()
-تو رو هم میبینم![]()

+اخخخخخخخخخخخخخخخخخ قربونت بشم من![]()
(داشتیم به مدرسه نزدیک میشدیم
)
-خدا نکنه . . . دانی؟![]()
+بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟![]()
-دمه مدرسه منو پیاده نکن منو یکم جلوتر پیاده کن!
+چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟![]()
-نمیخوام کله مدرسه بفهمن ما با هم دوستیم!
+اوهوم راست میگی...![]()
-پس عزیزم اینجا نگه دار
+مراقب خودت باش![]()
-چشم
-چشمت بی بلا![]()
(از ماشین پیاده شدم) اروم گفتم:میبینمت فعلا
+خدافظ![]()
اروم اروم داشتم میرفم سمته مدرسه که یهوو![]()
یکی از پشت بغلم کرد اینقد سفت بود که داشتم تو بلش له میشدم...
در حالی که داشتم از شدت فشار خفه میشدم با صدایه گرفته گفتن:
جونه مادرت هر کدوم از توله سگا هستی ولم کن که مردم.
هیچ صدایی نشنیدم...
وقتی دستاشو دیدم فهمیدم یه پسره!
سوال:طرف کی بوده؟
میدونم خیلی مسخره بود ایشالله اپایه بعدیو بهتر میکنم