قسمت دهم داستان لبخند شکسته
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
X-NONE
چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا وایسادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیر:نه نه! هیچی..
-بگو دیهههههههههههههههههههههه...
امیر:چیزه.. زن داداشت اونجاسسسسسسسسسسسسسسسسس...
-زن داداشممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیر:اوهوم...
-خخخخخخخخخخخخخخخ میخوای بری پیشش..؟
امیر:اره..
امیر رفت سمته دختره واسه اینکه تنها باشن رفتم سمته یه مغازه لباس فروشی..
داشتم لباسارو میدیدم که گوشیم زنگ خورد...
-جانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارزو:سیام اجی..
-چطوری؟؟
ارزو:خوبم تو خوبی.. امروز چرا مدرسه نیومدی...
-پیچیدم به بازی (الکی : دی ) خواب موندم...
ارزو:اهاااااااااااااااااااان
-چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارزو:هیچی بیرونی...
-اره..
دیدم امیر داره با یه لبخنده گنده میاد سمتم...
-اجی بعدا رفتم خونه زنگ میزنم بهت... فعلا..
ارزو:مراقب خودت باش... بابای
گوشیو قطع کردم...
-چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیر:هیچی دیگه دیدمش عشقمو با دوستاش اومده بود وگرنه با هم میرفتیم خونه...
-حالا اسمه زن داداشم چیه؟؟؟؟؟؟
امیر:تینا خانوممممممممممممممم
-خوب پس مفالکه...
امیر:قربونت بشم من..
داشتیم راه میرفتیم که..
امیر:واااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییی فرناز اون لباسه چه نازه..
-کدوم؟؟؟؟؟؟؟؟
امیر:اون لباسه که بالاش نگین کار شده..
(یه لباسه مشکی بود که بالا تنش نگین کار شده بود..)
-اره خوشگله... به به حتما به زن داداشم میاد...
امیر:بره تو میخوام بخرم..
-داداشی نمیخواااااااااااااااد..
امیر:نه میخوام بخرم...
هیچی دیگه امیر اون لباسرو خرید و منو رسوند خونه...
**************************************
شب که رسیدم همه خواب بودن ساعت 12 بود..
رفتم تو اتاق خوابیدم...
فردا صبحش ساعت 6.45 بیدار شدم و حاضر شدم رفتم تو پارکینگ..
مامان تو ماشین منتظرم بود..
-سلام
مامان:سلام مخملم بریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-اره..
دم کتاب خونه ی مدرسه پیاده شدم یه سری خرید داشتم..
وسایلامو خریدم داشتم از مغازه بیرون می اومدم که یه پسره رو دیدم..
قلبم داشت میومد تو دهنم خیییییییییییییییییلی تند میزد...
سوال:به نظرتون پسره کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟