امیر تتلووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیر تتلو!!!!!!!!!!!!!!!! اینجا چیکار میکنه؟!.. شاید اشتباه اومدم...

امیر:وااااااااااااااااااااااییییییییییی ابجی فرناز...

-اشتباه گرفتید.. اسمه من مهشیده!!!!!!!!

امیر:نه...(داشت گریه میکرد..)

(من خشکم زده بود امیر اومد بقلم کرد..)

(چه خبره..... امیر تتلو اینجا چیکار میکنه؟! فرناز کیه.. جریان چیه؟؟؟؟؟؟)

امیر:مامان بیا ابجیم اومد...

یه خانوم از اتاق اومد بیرون یه خانوم تقریبا 40 یا 50 ساله بود..

خانومه: دخترم.. (داشت گریه میکرد..)

من خشکم زده بود از بقله امیر بیرون اومدم..

-جریان چیه؟؟؟؟؟؟؟؟ اسمه من مهشیده.. من نمیدونم اینجا چه خبره...

خانومه اشکاشو پاک کرد اومد سمتم..

خانومه: دخترم بیا بشین برات تعریف کنم...

امیر اومد دستمو گرفت سه تایی رو مبل نشستیم..

امیر:وااااااااااااااااایییییییییی چقدر عوض شده.. چقدر خوشگل شده... قربونت بشم منننننننننننن... اروم اومد سمتن و گونمو بوسید...

خانومه:دخترم خانوممممممممممم شده...

-خوب جریانو بگید...

خانومه اروم دستمو گرفت..

خانومه:خب 13 سال پیش...

امیر حرفشو قطع کرد بذار من بگم که باعث  همه ی اینا من بودم..

-باعث اینا تو بودی؟!!!!!!!!!!!

امیر:13 سال پیش ما خانوداگی رفته بودیم پارک ملت... من خواستم تو رو ببرم تا یکم راه بریم من 17 سالم بود تو هم 2 سالت دستمو گرفته بودی داشتیم راه میرفتیم که من دوستامو دیدم رفتم پیششون یکم حرف زدیم که تا به خودم اومدم دیدم تو نیستی... کله پارکو گشتم ولی نبودی انگار اب شده بودی رفته بودی تو زمین... میدونم همه ی اینا تقصیره منه ولی به خدا از این به بعد این 13 سالو جبران میکنم(گریه میکرد)

-اخه من اسمم مهشیده نه فرناز..

خانومه:دستمو گرفت .. دخترم بیا... یه چیزی نشونت بدم..

امیر هم دستمو گرفت سه تایی رفتیم تو یه اتاق..

در اتاق رو باز کرد... یه اتاق بود که توش کلی وسایله بچگونه بود..

خانومه:اینا وسایلیه که از بچگیات مونده دونه دونشونو نگه داشتم...

من که شکه بودم داشتم به درو دیوار نگاه میکردم...

امیر یه شناسنامه از رویه تخت برداشت...

امیر:اینم شناسنامت...

-فرناز مقصودلو...

-اخه.... واااااااایییییییییی خدااااا دارم دیوونه میشم...

امیر:ابجی جون قربونت بشم ناراحت نباش..(اروم بقلم کرد)

خانومه:ببین دخترم این همه چیز بود.. قربونت برم..

امیر:بیا بریم سره میزه شام تا یکم حالمون جا بیاد..

-باشه..

امیر:ای خداااا ابجیه گلممممممممم

سره میز نشستیم..

مامان:من نمیدونم چه غذایی دوست داری ولی اون موقع ها ماکارانی خیلی دوست داشتی..

-هه هنوزم سلیقم همونه...

بعد از اینکه شامو خوردیم از سره میز بلند شدیم.. مامان چایی ریخت...

مامان:دخترم الان حالت بهتره؟؟؟؟

-اره برام همه چیز جا افتاده..

امیر:ابجی جونم کی میای پیشه خودمون زندگی کنی؟؟؟؟؟

سوال:به نظرتون عکس العمله من چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟