علیرضا: تو بی اف داری؟

(قهوه رو نزدیک لبم کردم گرماش میخورد به صورتم یکم ازش خوردم و فنجون رو گذاشتم رو میز)

-نه

علیرضا:پس با من دوست میشی؟

-نه

علیرضا:چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه من چمه!!!!!!!!! پول که دارم... قیافه که دارم.. هیکل که دارم.. تیپ هم که دارم.. دیگه چی میخوای!!!!!!!!!!

-اخلاق نداری...

علیرضا: مگه با من بودی..

-نه از الان معلومه..

علیرضا:تو با من باش میینی...

-نمیخواممممممممممم اععععععععععععع...

علیرضا:باوشه باووووووووووووووووووووو...

یه نگاه به صفحه ی گوشیم انداختم ساعت 7.45 بود..

زنگیدم به عاطی..

عاطی:چیه؟؟؟؟؟؟؟؟

-من باید برم خونه زنگ زدم خدافظی کنم..

عاطی:باوشع برو بهتر... خخخخخخ بای اجی جونممممممممم J

-       خدافظ ..

-       -علطرضاخوشحال شدم دیدمت من باید برم...

-       علیرضا: میرسونمت...

-       -نه مرسی مزاحم نمیشم..

-       علیرضا:لطفففاااااااااااااااا هوا سرده سرما میخوری ...

-       -باوشه

(پول رو حساب کرد و از کافی شاپ اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم فاصله تا خونه کم بود..بارون می اومد.. کم کم خیلی شدید شد..)

رسیدیم دمه خونه..

-مرسی  ممنون واقعا زحمت دادم..

علیرضا: خواهش عزیزم..

-بازم ممنون

( علیرضا یه کارت گرفت سمتم)

علیرضا:هر وخ خواستی بهم زنگ بزن من دوست دارم و همیشه میخوام باهات باشم..

(کارتو گرفتم)

-باشع! J

از ماشین پیاده شدم و بهش دست تکون دادم..

رفتم سوار اسانسور شدم در خونه رو باز کردم مستقسم رفتم تو اتاقم..

لباسامو عوض کردم و یکم اتاقو مرتب کردم..

بارون خیلی قشنگ بود از پشت پنجره داشتم بیرون رو میدیدم..

ماشین فرشید بود با سرعت اومد و رفت تو پارکینگ فکر کنم خبر مهمی بود که همه اومدن..

بعد از چن مین ماشین بابا هم اومد..

گوشیمو زدم به شارز و نشستم رو تخت..

مامان:فرشید مهشید بیاید شام...

از اتاقم رفتم بیرون و ...

سوال:

بابا چه موضوعی رو میخواسته بگه که اینقد مهم بوده؟؟؟؟؟

به برنده در طی مراسمی شکوه انگیز(به قوله عشقم)موریانه ی طلایی تعلق میگیرد