قسمت دوم داستان لبخند شکسته
علیرضا: تو بی اف داری؟
(قهوه رو نزدیک لبم کردم گرماش میخورد به صورتم یکم ازش خوردم و فنجون رو گذاشتم رو میز)
-نه
علیرضا:پس با من دوست میشی؟
-نه
علیرضا:چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه من چمه!!!!!!!!! پول که دارم... قیافه که دارم.. هیکل که دارم.. تیپ هم که دارم.. دیگه چی میخوای!!!!!!!!!!
-اخلاق نداری...
علیرضا: مگه با من بودی..
-نه از الان معلومه..
علیرضا:تو با من باش میینی...
-نمیخواممممممممممم اععععععععععععع...
علیرضا:باوشه باووووووووووووووووووووو...
یه نگاه به صفحه ی گوشیم انداختم ساعت 7.45 بود..
زنگیدم به عاطی..
عاطی:چیه؟؟؟؟؟؟؟؟
-من باید برم خونه زنگ زدم خدافظی کنم..
عاطی:باوشع برو بهتر... خخخخخخ بای اجی جونممممممممم J
- خدافظ ..
- -علطرضاخوشحال شدم دیدمت من باید برم...
- علیرضا: میرسونمت...
- -نه مرسی مزاحم نمیشم..
- علیرضا:لطفففاااااااااااااااا هوا سرده سرما میخوری ...
- -باوشه
(پول رو حساب کرد و از کافی شاپ اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم فاصله تا خونه کم بود..بارون می اومد.. کم کم خیلی شدید شد..)
رسیدیم دمه خونه..
-مرسی ممنون واقعا زحمت دادم..
علیرضا: خواهش عزیزم..
-بازم ممنون
( علیرضا یه کارت گرفت سمتم)
علیرضا:هر وخ خواستی بهم زنگ بزن من دوست دارم و همیشه میخوام باهات باشم..
(کارتو گرفتم)
-باشع! J
از ماشین پیاده شدم و بهش دست تکون دادم..
رفتم سوار اسانسور شدم در خونه رو باز کردم مستقسم رفتم تو اتاقم..
لباسامو عوض کردم و یکم اتاقو مرتب کردم..
بارون خیلی قشنگ بود از پشت پنجره داشتم بیرون رو میدیدم..
ماشین فرشید بود با سرعت اومد و رفت تو پارکینگ فکر کنم خبر مهمی بود که همه اومدن..
بعد از چن مین ماشین بابا هم اومد..
گوشیمو زدم به شارز و نشستم رو تخت..
مامان:فرشید مهشید بیاید شام...
از اتاقم رفتم بیرون و ...
سوال:
بابا چه موضوعی رو میخواسته بگه که اینقد مهم بوده؟؟؟؟؟
به برنده در طی مراسمی شکوه انگیز(به قوله عشقم)موریانه ی طلایی تعلق میگیرد